Tag Archives: چشمه

چشمه و سنگ (نیمایوشیج)

      گشت یکی چشمه ز سنگی جدا غلغله زن ، چهره نما ، تیز پا گه به دهان بر زده کف چون صدف گاه چو تیری که رود بر هدف گفت : درین معرکه یکتا منم تاج سر گلبن و صحرا منم چون بدوم ، سبزه در آغوش من بوسه زند بر سر و بر دوش من چون …

Read More »